در قرن ۲۰ مطالعات زیادی در این زمینه انجام شد و نتایج آن نشان میدهد که هیچگاه نمیتوان فرهنگ را امری واحد تلقی نمود؛ با این وجود بسیاری به خالص بودن و یکپارچگی آن اعتقاد دارند و این عقیده بسیار خطرناک است چراکه به سمت فقیرتر کردن آن فرهنگی پیش میرود که خود را بینیاز از سایر فرهنگها میشمارد. فرهنگ اصیل مفهومی کاملاً بیمعناست؛ همانطور که در ایران نیز بهعنوان کشوری که تنوع فرهنگی آن کمنظیر است، چندین فرهنگ مانند فرهنگ ترک، لر، کرد و... و البته در کنار آن هزاران شیوه معماری مطابق با فرهنگ و موقعیت جغرافیایی خود وجود دارد.
فرهنگ هم انتسابی و هم اکتسابی است. در گذشته فرهنگ را اکتسابی میدانستند اما امروزه انتسابیبودن را نیز به آن نسبت میدهند بدینمعنا که هر فرد در بدو تولد، بخشی از فرهنگش به وی نسبت داده میشود. برای مثال کسانی که در نقطهای از کشور زندگی میکنند که زبان خاصی یا نوع رابطه خاصی دارد، نوعی از فرهنگ انتسابی را دریافت کردهاند. هرچند که آنها میتوانند روابط بومی، یا استفاده از زبان خاص خود را قطع کنند، اما این لزوماً به نفع آنها نیست.
فرهنگ در فضا/ زمان معنی میدهد. در گذشته تنها پدیده زمان مورد بررسی قرار میگرفت اما امروزه واحد مورد بررسی فضا-زمان است که فرهنگ تنها در آن قابل بررسی است و خارج از آن مفهومی ندارد.
کار اصلی فرهنگ در سیستم اجتماعی «ایجاد هویت» است. بدینمعنا که هر سیستم فرهنگی با سیستم فرهنگی دیگر دارای تفاوتهایی است. برای مثال فرهنگ اصفهان، فرهنگ شیراز یا فرهنگ تهران نیست. البته باید توجه داشت که فرهنگ در یک بعد ایجاد تفاوت میکند و «خود»ی میسازد که در رابطه با دیگری تعریف میشود، اما این خود دارای یک انسجام و انعطافپذیری درونی است. بنابراین برای مثال فرهنگ اصفهان برای همه اصفهانیها یکسان نیست اما دارای ویژگیهای مشترکی بین تمامی اصفهانیهاست. درک این نکته بسیار مهم است.
فرهنگ به دو صورت منتقل میشود: بین نسلی و یا دروننسلی. بدینمعنا که چه در سیستمهای کنش، چه در سیستمهای نمادین، چه از طریق آموزش رسمی و چه از طریق آموزش غیررسمی، فرهنگ یا بخشی از فرهنگ، خود را از گروهی به گروه دیگر منتقل میکند. البته در اینجا بحث تعلق فرهنگی و تعلق هویتی نیز مطرح میشود. بهعنوان مثال، هویتهای قویتر بهتر و بیشتر از هویتهای ضعیفتر قدرت انتقال دارند. برای مثال اصفهان به دلیل تاریخیبودن، بالا بودن سیستمهای روانشناختی، بالابودن سیستمهای انسانشناختی و... دارای تعلق هویتی و انتقال فرهنگی بیشتر و امکان ایجاد تفاوت در آن با سایر فرهنگها بالاتر است. در همه جای ایران اینطور نیست.
فرهنگ پدیدهای بسیار پیچیده است که بدون درک آن نمیتوان به شناخت سیستمهای طبیعی یا تغییر سیستمهای طبیعی در داخل سیستمهای انسانساخت دست یافت. سیستم طبیعی درواقع خود طبیعت از جمله جنگل، دریا و... است و سیستمهای تغییر در طبیعت مانند معماری، سیستمی است که برای رسیدن به دموکراسیزاسیون گونهای از تغییر در طبیعت را به کمک خود اجزای طبیعت ایجاد میکند. در این بخش تأکید زیادی بر زمان و انقلابهای فناوری وجود دارد؛ چراکه آنچه که فرهنگ را به صورتی بارز تعریف میکنند، همین سیستمهای زمانی و فناوری هستند. انسان به این دلیل میتواند نسبت به سایر موجودات موقعیت خود را در طبیعت تغییر دهد که اولاً دارای یک ابزار با قابلیت ذاتی است که «زبان» نام دارد و به دو دسته کلامی و غیرکلامی تقسیم میشود؛ از طرف دیگر انسان قابلیت ابزارسازی دارد و موجودی است که میتواند سیستمهای اندامی خود را تکمیل کند و از طریق اضافهکردن ابزار به این سیستمها قابلیتهایی را در خود ایجاد کند تا در طبیعت دخل و تصرف نماید. برای مثال دلیل اصلی معماریشدن طبیعت و تغییر طبیعت با کمک خود آن، وجود ساختارهای زبانشناختی و ابزارسازی انسان است. هرچند که انسان از حد بسیار محدودی نمیتواند جلوتر برود. این بخاطر محدودبودن ساختار زبانی است، چراکه انسان ابتدا باید بتواند از طریق ساختار زبانی تصور کند و سپس ابزارهایی بسازد تا به کمک آنها آنچه را تصور کرده است محقق سازد. بدون آنها چیزی به نام معماری نمیتواند وجود داشته باشد. هر مرحله فناوری، سیستم معماری خودش را دارد به دلیل آنکه در سطح قوانین، در سطح معیشتی و... تغییر ایجاد کرده است و در نهایت این تغییرات منجر به ایجاد یک تغییر ساختاری شده است که همان سیستم معماری است.
نکته قابل توجه در مورد زبان این است که همه ما از زبان بهعنوان ابزاری که برای صحبتکردن بکار میرود یاد میکنیم، درحالی که عمر زبان حداکثر ۲۰۰هزار سال است و عمر انسان ۴میلیون سال. فسیلهای بدست آمده نیز نشان میدهند که انسانهای ما قبل از ۲۰۰هزار سال پیش توانایی تکلم نداشتند بنابراین آنها برای ارتباط با یکدیگر از سیستمهای غیرکلامی یا nonverbal communication استفاده میکردند. امروزه نیز بسیاری اعتقاد دارندکه تنها ۲۰درصد از ارتباطات با سیستم کلامی صورت میگیرد و ۸۰درصد آنها از طریق سیستمهای غیرکلامی مانند نگاهکردن، حرکت اندامها و... رخ میدهد. انسانها بیشتر از آنکه زبانی باشند، حسی هستند. هیچ انسانی خارج از سیستم سنسوری یا حسی، قادر به درک خودش نیست. سیستم زبانی نسبت به سیستم حسی در درجه دوم قرار دارد و تأییدکننده آن است. این نکتهایست که معماران باید به آن بسیار توجه داشته باشند. یک بنا باید بتواند با کسانی که در آن زندگی میکنند، رابطه حسی برقرار کند. برای مثال خانههای قدیمی در کاشان، کاملاً با انسان رابطه حسی برقرار میکند و انسان دقیقاً احساس میکند که در خانه قرار گرفته است. علت آن این است که معماری در آن دوره به این حد از توانایی رسیده است که بتواند فضا را به گونهای طراحی کند که با کاربر آن وارد رابطهای حسی شود و به شکلی حس امنیت و آرامش و... را در وی القا نماید. در حالی که امروز اکثر مردم در آپارتمانهایی زندگی میکنند که هیچگونه حس آرامش به انسان در آنها منتقل نمیشود. به دلیل آنکه این بناها تنها نام خانه را یدک میکشند و نهتنها رابطه حسی برقرار نمیکنند بلکه به حسهای انسان نیز ضربه وارد مینمایند. برای مثال در تهران جایی وجود ندارد که سروصدایی نباشد و به همین دلیل انسان اجازه فکرکردن و تمرکز کردن و یا لحظهای با خود خلوتکردن را ندارد.
برای بررسی انقلابهای فناورانه که بر فرهنگ بسیار تأثیرگذار هستند، ابتدا به تبیین نگاه انسانشناسی میپردازیم و سپس ارتباط این انقلابها را با معماری بیان میکنیم. به طور کلی انسانشناسی در نگاه انسانی یک رشته استثنایی هست به این دلیل که انسانشناسی به بررسی در کنار هم چهار بعد انسان میپردازد. یکی از این ابعاد، بعد بیولوژیکی-حسی انسان است. براساس این بعد انسان یک موجود زنده است و بنابراین در مطالعه این پدیده باید به ارگانیسمبودن و تأثیرپذیری این موجود از سایر ارگانیسمهای زنده (سایر انسانها) توجه داشت. انسان موجودی است که دائماً باید از طریق سیستم حسی یا سنسوری، خودش را بازسازی کند. انسان موجودی است که مدام باید ببیند، باید بشنود، باید بچشد، باید لمس کند و هرکدام از این حسها به صورت موقت یا دائم، جزئی یا کلی از بین برود، سایر سیستمها برای رفع نقص در نبود آن قویتر میشوند؛ برای مثال یک فرد نابینا دارای حس لامسه بسیار قوی است. اما اگر کسی حسهایش را از دست دهد بلافاصله دچار اختلال ذهنی میشود و اختلال ذهنی سبب میشود که قابلیت زبانی و قابلیت وجودش در جهان را از دست دهد. هرچند برخی از حسها مانند حس لامسه درک نمیشود، اما این حس بسیار مهم و اساسی است. حس لامسه در معماری همانقدر اهمیت دارد که حس بینایی مهم است. ما در هر لحظهای باید بتوانیم خود را احساس کنیم. بسیاری بر این اعتقاد هستند که انسان وجود دارد چراکه میتواند خود را حس کند. شاید در نگاه اول این حرف کاملا مسخره به نظر برسد اما زمانی که قدرت لامسه خود را از دست بدهید، به اهمیت این مسئله پی خواهید برد. بنابراین انسان برای اینکه خود را بسازد باید خود را احساس کند، یا در نگاه خود و یا در نگاه دیگران. تغییر، در اجتماع معنی میدهد چراکه تنهایی به معنای «عدم وجود» است. هر انسانی خود را از نگاه دیگران میشناسد و این حسی است که یک بنا باید القا کند چه به لحاظ بویایی، چه بینایی، چه لامسه و... .
پس باید رابطهای حسی بین کالبد یا بدن فردی و بدن اجتماعی و بدن کیهانی وجود داشته باشد. بدن فردی یک رابطه فضا- زمانی است؛ مجموعهای از ریتمها و سیستمها مانند سیستم گردش خون و... که احساسِ بودن را به انسان القا میکند. بدن اجتماعی یک رابطه فضا- زمانی است که در ارتباط با دیگران و یا براساس نقش اجتماعی حاصل میشود و بدن کیهانی یک رابطه فضا-زمانی است و مجموعهای از تولید و بازتولیدهای من در فضای بزرگتر و بالعکس. این سه نوع از time-space در صورتی که از یکدیگر جدا شوند، اختلال ذهنی ایجاد میشود که میتواند تا حد شیزوفرنی و جنون رشد یابد. کسی که نتواند بدن خود را بفهمد، نمیتواند جامعه را درک کند و کسی که جامعه را نفهمد، بدن خود را نیز درک نخواهد کرد. چنین جامعهای که بدن افراد را درک نکند، خود را نیز درک نخواهد کرد و در نهایت به سیستمهای گوناگون اختلال دست خواهد یافت و طبعاً در نهایت به نابودی خواهد رسید.
درک این مهم که در طول تاریخ چه رویدادهایی رخ داده است نیز در فهم آنچه موضوع بحث است بسیار مؤثر خواهد بود. در طول تاریخ، جهان سه انقلاب فناوری به خود دیده است. انقلاب کشاورزی «نوسنگی» که مربوط به ۱۰هزار سال قبل است. این انقلاب به انسان امکان میدهد که تولید کشاورزی را که قبل از آن شکلی خودانگیخته داشت، به صورت یک سیستم ابداع کند. سکونت مفهومی است که با انقلاب کشاورزی بوجود میآید و پس از آن مسکن شکل میگیرد. فرمی که در انقلاب کشاورزی ایجاد میشود، فرم روستا و زندگی یکجانشینی روستایی است که در آن انباشت سرمایه غذایی شکل میگیرد. معماری روستایی براساس نوع زندگی، کاملاً متفاوت با معماری شهری است. در روستا هیچکس تمایلی به بزرگترکردن و یا تفکیک فضای درونی ندارد. چراکه سیستم تفکر روستایی مبتنی بر تفکیک فضای درونی نیست و ایجاد فضای اضافی را نیاز نمیبیند. زیرا در روستا فضا بسیار زیاد است. در روستا معماری طبیعی به طور محدودی تبدیل به معماری انسان ساخت میشود.
در حدود ۲۰۰سال پیش، انقلاب صنعتی اتفاق افتاد. انقلاب صنعتی شکل معیشت را از پایه کشاورزی بر پایه تولید انبوه و صنعتی تغییر میدهد و تیپ جدیدی از انباشت سرمایه را بوجود میآورد که انباشت سرمایه پولی و مالی است. کسانی که در شهر زندگی میکنند، شروع به جمعآوری اشیا و پول میشوند و به همین دلیل نیاز به فضای بیشتر را احساس میکنند. این امر باعث ایجاد نوعی از دوگانگی در آنها میشود چون از یک طرف در شهرهایی زندگی میکنند که در آن تراکم اتفاق میافتد و از طرف دیگر سیستم صنعتی سیستمی است که دائماً به تولید اشیا میپردازد. بنابراین در شهر صنعتی از قرن ۱۹ به صورت پایدار چالشی بوجود میآید که آن کمبود فضاست. انسان صنعتی همواره «جا» کم دارد به این دلیل که «چیز» زیاد دارد. جامعه صنعتی در نهایت به یک پوچی مطلق میرسد چرا که انسان صنعتی مجموعهای از چیزهایی دارد که شاید هرگز از آنها استفاده نکند اما مفهوم زیادبودن آنها را درک نمیکند. مفهوم این زیادبودن در جامعه صنعتی در دموکراتیزاسیون و امکان استفاده از هرچیز برای همه است. برای مثال دموکراتیزاسیون در استفاده همگان از اتومبیل به معنای دموکراتیزاسیون در سرطان خون است. سیستم شهر مدرن هم دقیقا به همین صورت است. این شهر آنقدر جذابیت برای همگان ایجاد میکند که مردم دچار کمبود فضا میشوند و در نهایت مانند شهر توکیو، داشتن ۲۰ مترمربع فضای خالی به معنای میلیونر بودن مالک است. در واقع واحد آنقدر کوچک میشود که معنای خودش را از دست میدهد و فضای درونی به نفع فضای بیرونی به کلی نابود میشود. این طرح قطعاً با مشکل روبهرو میشود، چرا که با نوعی از تضاد و دوگانگی روبهرو میشود. این مشکل از آنروست که انقلاب صنعتی قصد جنگیدن با طبیعت دارد اما نمیداند که جنگیدن با طبیعت مثل جنگیدن با اقیانوس است. عمر انسان حداکثر ۴میلیون سال است و عمر طبیعت چند میلیارد سال و بنابراین قدرت طبیعت بسیار بیشتر است اما انسان خود را قویتر میپندارد و به همین دلیل است که در جنگ شکست خورده و دچار پوچی میشود.
آخرین انقلاب، انقلاب اطلاعاتی است که نوع انباشت در آن انباشت «داده» است که باید پردازش شود. بنابراین رقابت اصلی امروز بر سر دو مسئله است: اولاً، چه کسی بیشترین داده را دارد؟ و ثانیاً چه کسی بهتر میتواند دادهها را پردازش نمیاد؟ زمانی که به این صورت بیندشیم، میبینیم که تمام روابط در حال تغییر است. شهر جدید نه در دنیای فیزیکی بلکه در دنیایی از لینکها و فضای مجازی بوجود میآید. این شهر جایی برای خودش تعیین نمیکند. در این مفهوم، «جا» از بین میرود نه به دلیل اینکه «جا» وجود ندارد، بلکه به این دلیل که «جا» دیگر قطعیتی ندارد. بنابراین معماری جدید باید بتواند این موقعیت را که یک موقعیت استثنایی است به زبان ساخت و کالبد تبدیل کند.
در نهایت معماری جدیدی که امروز با آن سروکار داریم، معماری است که باید همه دورههای پیشین رو در نظر بگیرد. برای مثال باید رابطه شهر و معماری با طبیعت بازگردد چراکه گسست از طبیعت که شهر مدرن در پی آن بود با شکست مطلق مواجه شد. امروزه معماری سبز یا آلترناتیو از نگاه انسانشناسان بهعنوان یک مسکن و نه البته درمان قطعی برای شهرهای ما مناسب است، چرا که معماری سبز نمیتواند به عنوان تنها راه در کنار هم نگهداشتن افراد به صورت مسلمت-آمیز در یک مجتمع تلقی شود.
نکته دیگری که معماری امروز باید به آن توجه کند تغییر رابطه با زمین است. سیستمهای جدید در حال تغییر رابطه با زمین هستند. سیستمهای صنعتی کاملاً به زمین وصل بودند اما سیستمهای پسا صنعتی الزاماً وابسته به زمین نیستند. امروز بسیاری افراد با محل کار خود چندین کیلومتر فاصله دارند اما این فاصله از طریق سیستم مجازی حذف میشود. شخصی که در لندن برای مشکل یخچالش با دفتر نمایندگی تماس میگیرد و به اپراتوری در هند وصل میشود، نمونهای بارز از طریق در سبک زندگی افراد است. سبک زندگی دچار دگرگونی شده است زیرا اکثر افراد به سمت زندگی ساکن پیش میروند و آنچه که حرکت دارد، چیزی است که در صفحات وب دیده میشود. این امر منجر به افزایش فردیت میشود که دارای تبعات زیادی است و مهمترین آن در فضای خانگی وارد شده است. چرا که افراد دیگر ملزم به جمعشدن در کنار یکدیگر نیستند. هرکس در گوشهای مینشیند و کار خودش را انجام میدهد. فضا معنای خودش را از دست میدهد و زمانیکه فضا و حسها و روابط حسی از بین برود افراد دیگر دلیلی برای در کنار هم بودن ندارند.
بنابراین معماری باید به این مشکلات از زبان خودش پاسخ دهد. اما معماری ایران متأسفانه معماری است که خودش را متوجه نوعی از تفکر در فضا کرده است کاملاً به فرم اهمیت میدهد. طرحهایی با فرمهای عجیب و غریب که تنها بتواند خود را مطرح کنند و جایزه بگیرند اما لزوماً قابل اجرا نیستند. چراکه این طرحها با هیچ سیستم کاربردی انطباق ندارند.
دنیای آینده معماری دنیایی است که باید در آن اولاً حس های پنجگانه بتوانند بیشترین رابطه را با انسان برقرار کره و به او در آن واحد هویتی محلی و جهانی بدهند؛ ثانیاً در آن حافظه تاریخی نه لزوماً در مفهوم سرزمینیت بازسازی شود و ثالثاً رابطهای منطقی میان بدن فردی، بدن اجتماعی و بدن جهانی برقرار شود. ما در ایران میراثی بزرگ برای پایهریزی نظری چنین معماری داریم اما کمتر بدان توجه کرده و در جاهایی به دنیال راه حل میگردیم که کمتر ممکن است به چیزی دست بیابیم.
*استاد انسانشناسی دانشگاه تهران
دیدگاه خود را بیان کنید.